يكي از فانتزيام اينه كه يه روز صبح كه با سرويس ميايم سرويس پر باشه جا واسه نشستن نباشه
همون دختر قد بلنده چشم سبز كه خيلي هم من ازش خوشم مياد جا برا نشستن نداشته باشه
من بلند شم سرپا وايسم بگم شما بفرما بشين من سرپا وايميسم
اونم يه لبخند ژكوند بهم بزنه و بشينه جاي من بعد بهم اس بده بگه صبحونه خوردي؟
منم بگم نه عزيزم. اونم بگه هوس كردم باهم بريم كله پاچه بخوريم.
اي خدا توهم در حد لاليگا
منم بگم آره ولي به شرطي كه من حساب كنم خلاصه بريم كله پاچه بخوريم بعد همون دختر چشم سبز بگه امروزو بي خيال اداره بيا مرخصي بگيريم بريم سينمااين ور و اون ور تفريح كنيم
واي خداي اين فانتزي بود يا آرزو دارم قاطي ميكنم
بچه ها به نظر شما من حالم خوب ميشه اميدي هست؟ دكتر خوب سراغ دارين؟